دل های ساده
از همه جا......................
|
بوی پاییز می اید بوی غربت بوی جدایی برگ از درخت دلم برای درخت میسوزد ان زمان که مرگ برگ را میبیند مرگ تنها همدم تنهایی خویش چه زود گذشت فصل شور و عشق و حرارت فصل تابستان و چه زود رسید فصل جدایی ... تنهایی ... حسرت ... فصل پاییز چه دلسنگ ان عابری که پا بر روی برگ می گذارد و اه درخت را نمیشنود من میدانم چقدر تنهایی درخت بزرگ است ...
بار خدايا از كارهايي كه كرده ام به تو پناه مي برم:
از اين كه وقتي كسي كار بدي كرده بود و خود ناراحت بود آن را به رخش كشيدم.
از اين كه براي كسي از روي كينه دعاي بد كرد يا نفرين كردم. از اين كه وقتي كنار فقيري رد می شدم خود را به نديدن زده و رد مي شدم.
از اينكه از هنرم در راه خدا استفاده نكردم
از اين كه به كسي بيش از اندازه اصرار كردم كه چيزي را بگويد، كاري بكند يا چيزي را نشانم دهد.
از اين كه در غم ديگران شريك نبودم، بلكه از ناراحتي آنها خوشحال بودم. از اينكه احساساتم بر عقلم غلبه كرد. از اينكه خود را به زحمت نيانداختم كه ديگران در آسايش باشند.
از اينكه بدون فكر سخن گفتم. از اينكه كاري را براي عزيز كردن خود انجام دادم.
از اين كه براي فخر فروختن چیزی یاد گرفتم..........
آرزوي من اينست كه دو روزه طولاني در كنار تو باشم فارغ از پشيماني
انتظار تو فقط مال منه سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه همه با هم دیگه هستن همه خیلیا رو دارن یکی هست که وقت گریه سر رو شونههاش بزارن ولی من از همه دنیا ترو داشتم، ترو داشتم وقتی گریه میکردم سر رو شونت میذاشتم همه تنهائیامون مال هم بود ، مال هم بود هرچی باهم دیگه بودیم ، واسه من خیلی کم بود انتظار تو فقط مال منه سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه داشتنه تو قوت پرواز برای این بال شکسته است بودن تو جرات لبخند صدای این لبهای بسته است دارم از عطش میمیرم ، ابر من کجا میباری ؟ تن من خشکید و پوسید تو به سبزهها میباری انتظار تو فقط مال منه سهم من از تو افسوس ترو نداشتنه
دیر کرده ای ... نه آسمان نشانه ای از تو می فرستد نه زمین رد پای تو را به من می رساند و من مسیر آمدنت آن قدر رفته ام و باز گشته ام که رد پای دلم مثل شقایقی بر جا مانده است. تا کی این گیسوان را شانه زنم و با نرگس و یاس و مریم بیارایم.تا کی این چین و چروک های چهره را با لبخند سردی بپوشانم؟تا کی این گریه های شبانه می توانند مانند رودی پر آب دریای دلم را سیراب کنند. تا کی باید پرندگان کوچه تنهایی ام یکی یکی پر بزنند و در آسمان بی کسی ام به دنبال تو بگردند. گل های پیرهنم پزمرده اند. هوای عاشقانه چشمانم بارانی است.دیر کرده ای و من این اضطراب و اشتیاق رابغض می کنم و دستان خسته ام را به پنجره می آویزم... ای دل ببین از پس سالها انتظار به اعتراف آمده ام. دوستت دارم .بیا و فاصله ها را کم کن...
این روزها جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم... همانند توست ... مرا " دوست ندارد "، احساس ندارد ! اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نیست ...
چند روزی هست که نیستی...!! همه جا را گشتم... داخلِ تک تک فنجانها، دانه های قهوه را زیر و رو کردم... تازه، لای کتابهای کتابخانه ی کوچکِ کافه را هم گشتم... دود سیگارم هم از تو خبری نداشت و حتی دستمالهای رنگی... فریـــادت زدم... شنیدم که جواب دادی... اگر اشتباه نکنم خیلی دور بودی، مثلا جایی که دیگر دستِ "من" به آن نمی رسید...!!
تو را تنها به کسی هدیه می دهم.... من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
امروز کسی باش که واقعا ً آرزو داری ! مهربان، با گذشت، انعطاف پذیر، مدد رسان... رنج و نگران را کنار بگذار و به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری. نیت، کلام، کردار وگفتارت را آرامش بده و اگر باورت نکردند، نهراس
پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ... خوشبختانه
باران ارث پدر هیچکس نیست ! |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |